چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۱۸
همرزم شهید " عبدالحسین اعصامی " خاطره ای از این شهید گرانقدر نقل می کند که به حال و هوای روزهای انقلاب بر می گردد. نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از این خاطرات دعوت می کند. او دومین شهید مسجد محله اش در اهواز بود.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهیدعبدالحسین اعصامی  هفتم آذر 1342 در شهرستان اهواز در خانواده ای مذهبی و ولایتی دیده به جهان گشود. پدرش علویی در شرکت نفت کار می کرد و مادرش کلثوم خانم نام داشت و خانه دار بود. وی دانش آموز دوم متوسطه  در رشته اتومکانیک بود با آغاز جنگ به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و سرانجام هشتم آبان 1360 در بستان  بر اثر اصابت تر کش به گردن و سینه شهید شد . مزار وی در زادگاهش  قرار دارد. وی را حسن نیز می نامند.

آنچه می خوانید خاطراتی به نقل ازهمرزم شهید " عبدالحسین اعصامی " است که تقدیم حضورتان می شود:

شهید دوم مسجد

خبر شهادت ایوب میاحی اولین تجربه شهادت را در مسجد و جمع دوستان به ارمغان آورد مسجد غلغله شده بود پیر و جوان گریه می کردند. یکدفعه دیدم  عبدالحسین از در مسجد وارد شد با سر و وضعی که معلوم بود از جبهه بازگشته به سمتش رفتم ،سلام کردم و او با صدایی لرزان جواب داد خودش را در آغوشم انداخت و با هم گریه کردیم گفت : «ایوب از ما جلو زد دیگر طاقت ماندن در این دنیا را ندارم»

سعی کردم او را آرام کنم گفتم:«عبدالحسین تو که در جبهه ایی و داری تلاش می کنی»

 با چشمانی اشک آلود نگاهم  کرد و گفت: «حتما" گناهی کرده ام که شهید نشدم. ایوب دوست خوبم بود امید دارم او شفاعتم کند تا من هم به آرزویم برسم»

و با بغض ادامه داد:« بچه ها خواب دیده اند فرمانده عملیات بعدی امام زمان(عج) است تمام تلاشم این است که در این عملیات حضور داشته باشم»

با چشمان پر از اشک خنده ایی کوتاه کرد و با تعجب پرسیدم:« چرا می خندی؟ »

با لبخند جواب داد:« دیگر نمی خواهم برگردم باید به آرزویم برسم من امشب بعد از مراسم به جبهه می روم برایم دعا کن به پدرم هم سفارش می کنم (پدرش کارگر شرکت نفت بود اما در مسجد اذان می گفت) وقتی مردم برای نماز  می آیند بگوید  که دعا کنند تا من به آرزویم برسم.»

من ناباورانه به او می نگریستم نمی دانم احساس می کردم عبدالحسین چهراه اش نورانی شده، صدایش زیبابود . وقتی از کنارم گذشت گویی سبک  و بی وزن بود آنقدر نگاهش کردم تا رفت و  میان جمعیت نشست می دانستم به آرزویش می رسد. اما فکر نمی کردم  شهید دوم مسجدمان باشد... چند روز گذشت  به مسجد آمدم وضو گرفتم تا برای نماز آماده شوم موذن مسجد اذان گفت، کمی صدایش لرزان بود موقعی که حی علی خیر العمل را گفت گویی گریه امانش را برید و گریست و با  این گریه خبر شهادت فرزندش عبدالحسین اعصامی را به همسایگان داد روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده